..♥♥.................. مَن از نَســــل لِـــــیلی ام مَن از جِنـــس شــــیرینَم مَن دُخــــــترم با تمام حساســـیت های دُخترانه ام با تَلنگری بارانـــی میشوم با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم به راحَتی وابَــــــسته میشوم با پیــــــروزی به اُوج میرسم هنوز هم باعروسک هایم حرف میزنم هنوز هم برایشان لالایی میخوانم هنوز هم با مداد رنگی رویاهایم رابه تصویر میکشم اری من دخترم از نسل لیلی از جنس شیرین ..♥♥..................
-----------------**-- روزی مرد جوان و بلند بالائی به وسط میدان گاه دهکده رفت و مردم را دعوت به شنیدن نمود او با صدای رسائی اعلام کرد که صاحب زیباترین قلب دهکده می باشد و سپس آنرا به مردم نشان داد اهالی دهکده وقتی قلب او را مشاهده کردند ، دریافتند که گرد و بزرگ وبسیار صاف بوده و با قدرت تمام و بدون نقص میتپد ، لذا همگی به اتفاق ، ادعای او را پذیرفتند ... اما در این بین ، پیرمردی که از آن نزدیکی میگذشت به آرامی به مرد جوان نزدیک شد و رو به مردم گفت : قلب تو به زیبائی قلب من نیست، بنگرید وقتی اهالی بدقت به سینه آن پیرمرد نظاره کردند ، دیدند که قلب او ریش ریش شده و وصله های نامنظمی بر رویش دیده میشود و برخی قسمتها نیز سوراخ شده است ، تازه بخشیهائی از قلب کنده شده و جایشان هنوزخالی باقی مانده بود مرد جوان به تمسخر گفت : تو به این میگوئی زیبا ؟!!؟ پیرمرد پاسخ داد: آنقدر زیبا که بهیچ وجه حاضر نیستم آنرا با مال تو عوض کنم جوان با حالت تعجب پرسید : می شود محاسن این قلب را برای ما شرح بدهی ؟!؟ پیر مرد پاسخ داد : این وصله ها که میبینید مربوط به انسانهائی است که در طول عمرم دوستشان داشته و یا بدانها عشق ورزیده ام . من برای ابراز خالصانه عشقم بدانها ، بخشی از قلبم را کنده و به ایشان هدیه داده ام ، آنان نیز همین کار را برایم انجام دادند و این وصله های ناهمگون بدان سبب است سوراخهائی که میبینید آثار رنجهای بزرگ و کوچکی است که در طی این دوران بر من وارد شده است و اما این جاهای خالی ، مخصوص انسانهائی است که عشقم را به آنها ابراز نموده ام و هنوز هم هنوز است امیدوارم که روزی آن را به من باز گردانند اشک در چشمان مرد جوان حلقه زد و به نزد پیرمرد رفت و بخشی از قلبش را کند و در جای خالی قلب آن پیرمرد وصله زد ^^^^^*^^^^^ دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد داد زد و بد و بیراه گفت (فرشته سکوت کرد) آسمان و زمین را به هم ریخت (فرشته سکوت کرد) جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت (فرشته سکوت کرد) به پرو پای فرشته پیچید (فرشته سکوت کرد) کفر گفت و سجاده دور انداخت (باز هم فرشته سکوت کرد) دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کاری میتوان کرد...؟ فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمیآید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید. اما میترسید حرکت کند! میترسید راه برود! نکند قطرهای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، میتواند پا روی خورشید بگذارد و میتواند او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما... اما در همان یک روز روی چمنها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمیشناختنش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود ^^^^^*^^^^^ مامان او را نوازش کرد و علت گریهاش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش داد. مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کرد جلوی گریهاش را بگیرد. مامان دفتر را گذاشت زمین و برادرم را درآغوش گرفت و بوسید به او گفت: فردا میرود مدرسه و با معلم نقاشی صحبت میکند برادرم اشکهایش را پاک کرد و دوید سمت کوچه تا با دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و فرق بین دختر و پسر بودن را آن زمان فهمیدم موضوع نقاشی، کشیدن چهره اعضای خانواده بود. برادرم مامان را درحالی که دست من و برادرم را دردست داشت، کشیده بود. او یک چشم مامان را نکشیده بود و آن را به صورت یک گودال سیاه نقاشی کرده بود. معلم نقاشی دور چشم مامان با خودکار قرمز یک دایره بزرگ کشیده بود و زیر آن نمره 10 داده بود و نوشته بود که پسرم دقت کن هر آدمی دو چشم دارد با دیدن نقاشی اشکهایم سرازیر شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را که داشت پیاز سرخ می کرد، از پشت بغل کردم او مرا نوازش کرد. گفتم: مامان پس چرا من همیشه در نقاشیهایم شما را کامل نقاشی میکنم گفتم: از داداش بدم میآید و گریه کردم مامان روی زمین زانو زد و به من نگاه کرد اشکهایم را پاک کرد و گفت عزیزم گریه نکن تو نبایستی از برادرت ناراحت بشوی او یک پسر است. پسرها واقع بینتر از دخترها هستند؛ آنها همه چیز را آنطور که هست میبینند ولی دخترها آنطورکه دوست دارند باشد، میبینند بعد مرا بوسید و گفت: بهتر است تو هم یاد بگیری که دیگر نقاشیهایت را درست بکشی فردای آن روز مامان و من رفتیم به مدرسه برادرم. زنگ تفریح بود مامان رفت اتاق مدیر. خانم مدیر پس از احوالپرسی با مامان علت آمدنش را جویا شد مامان گفت: آمدم تا معلم نقاشی کلاس اول الف را ببینم خانم مدیر پرسید: مشکلی پیش آمده؟ مامان گفت: نه همینطوری. همه معلمهای پسرم را میشناسم جز معلم نقاشی؛آمدم که ایشان را هم ملاقات کنم خانم مدیر مامان را بردند داخل اتاقی که معلمها نشسته بودند. خانم مدیر اشاره کرد به خانم جوان و زیبایی و گفت: ایشان معلم نقاشی پسرتان هستند به معلم نقاشی هم گفت: ایشان مادر دانش آموز ج-ا کلاس اول الف هستند مامان دستش را به سوی خانم نقاشی دراز کرد. معلم نقاشی که هنگام واردشدن ما درحال نوشیدن چای بود، بلند شد و سرفهای کرد و با مامان دست داد. لحظاتی مامان و خانم نقاشی به یکدیگر نگاه کردند مامان گفت: از ملاقات شما بسیار خوشوقتم معلم نقاشی گفت: من هم همینطور خانم مامان با بقیه معلمهایی که میشناخت هم احوالپرسی کرد و از اینکه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهی و از همه خداحافظی کرد و خارج شدیم. معلم نقاشی دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحالیکه صدایش می لرزید گفت: خانم من نمیدانستم مامان حرفش را قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم بفرمایید چایتان سرد می شود معلم نقاشی یک قدم نزدیکتر آمد و خواست چیزی بگوید که مامان گفت: فکر می کنم نمره 10 برای واقع بینی یک کودک خیلی کم است اینطور نیست؟ معلم نقاشی گفت: بله حق با شماست خانم نقاشی بازهم دستش را دراز کرد و این بار با دودست دستهای مامان را فشار داد. مامان از خانم مدیر هم خداحافظی کرد آن روز عصر برادرم خندان درحالیکه داخل راهروی خانه لیلی میکرد، آمد و تا مامان را دید دفتر نقاشی را بازکرد و نمرهاش را نشان داد معلم نقاشی روی نمره قبلی خط کشیده بود و نمره 20 جایش نوشته بود. داداش خیلی خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فکر کنم دیروز اشتباه کردم بعد هم 20 داد مامان هم لبخندی زد و او را بوسید و گفت: بله نقاشی پسر من عالیه و طوری که داداش متوجه نشود به من چشمک زد و گفت: مگه نه؟ من هم گفتم: آره خیلی خوب کشیده اما صدایم لرزید و نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم داداشم گفت: چرا گریه میکنی؟ گفتم: آخه من یه دخترم -----------------**--
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ من یک دخترم با موهای بلند چشمان مشکی حتی اگر ناراحت هم باشم چیزی نمیگویم وقتی عصبانی میشوم به کسی یا چیزی آسیب نمیرسانم من یک دخترم حتی اگر هفتاد ساله هم شوم دوست دارم موهایم را خرگوشی ببندم دوست دارم برای پدرم لوس شوم من یک دخترم شاید ظریف باشم اما ضعیف نیستم درونم آشوب و غوغاست اما رویم میخندد من یک دخترم چیزی جز یک لبخند عاشقانه من را خوشحال نمیکند من یک دخترم روزی در درون یک نفر هم جنس خودم رشد کردم و روزی دیگر هم کسی درون من رشد میکند تقدیم به همه ی گل دخترای روی زمین ❤❤ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من دخترم با تمام حساسیت های دخترانه ام در وجود مادری رشد کرده ام و روزی کودکی در وجودم رشد میکند با تلنگری بارانی میشوم با کلمه ای عاشق میشوم با فریادی میشکنم... با پشت کردنی ویران میشوم به راحتی وابسته میشوم هنوز هم با عروسکهایم حرف میزنم هنوزم هم برایشان لالایی میخوانم هنوزم هم با مدادرنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشم هنوزم هم برای شکلات جان میدهم من دخترم...پر از راز... هرگز مرا نخواهی دانست هرگز سرچشمه اشکهایم را نمی یابی...مگر از جنسم باشی من دخترم...از نسل لیلی...از جنس شیرین ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ • من یه دخترم ✘ خوشگل؟ ❥♥●•٠> اینو بقیه باس بگن☺ ✘ اخلاقم؟ ❥♥●•٠> بستگی به طرفم داره ✘ لاک؟ ❥♥●•٠> اوهوم ✘ رژ؟ ❥♥●•٠> اوهوم ،خیلی ✘ آرایش؟ ❥♥●•٠> هوووم دوس دارم اما از زیادیش بدم میاد ✘ شیطون؟ ❥♥●•٠> وااااای تا دلت بخواد ✘ اتاقم؟ ❥♥●•٠> ینی پناهگاهم ✘ لواشک؟❥♥●•٠> اصن عاشقشم ✘ خوش گذرونی؟❥♥●•٠> عمرا خسته شم ازشシ ✘ مشروب؟ ❥♥●•٠> اصلاااااا ✘ عکس گرفتن؟ ❥♥●•٠> اصن دیوونشم :)) ✘ آهنگ ؟ ❥♥●•٠> ینی عاااااشقشم ✘ بستنی؟ ❥♥●•٠> فقط شکلاتی ✘ تیریپم؟❥♥●•٠> گاهی دخملونه گاهی اسپرت ✘ زندگی؟ ❥♥●•٠> پر پستی و بلندی ✘ عشق؟ ❥♥●•٠> what LOVE It for eat نه ✘ غرووووور؟ ❥♥●•٠> آره اما بیشتر خاکیم ✘ لجباز؟ ❥♥●•٠> اوووووووفففف نگووووووووو ✘ لوس؟ ❥♥●•٠> ی ذره خو ☺ ✘ اعتماد ب نفس؟ ❥♥●•٠> نه مث بعضیا ✘ دوستام؟؟ ❥♥●•٠> همشون ازم حساب میبرن , یه تنه، یه ارتشم واسشون ب مولـا ✘ احساساتی؟ ❥♥●•٠> اووهوم خیلییییی ✘ماه تولد ؟♥❤بهمن ✘رو اعصاب؟ ❥ ♥ ♥ ٠ ٠>خخخ قشنگ رژه میرم.اصن اسکی خخخخ ✘فراموش کردن درد ها ؟ ❥ ♥ ♥..> ظاهرا نشون میدم که فراموش کردم
خـــوب گوش کنیــــد چی میگــــم : اینجا مجازییست ... نه من تورا میشناسم نه تو منو ... ♣نه تو آنقدر خوبی که من دوست دارم نه من آنقدر بدم که تو فکر میکنی ♧ اینجا قدرت دست یکی نیس ... همه میتونن لات باشن همه میتونن شاه باشن ... اینجا ... ♣فقط ※ لایک ※ ارزش داره فکر نکن کسی تو را واسه خودت میخواد ... لایک = لایک ... نکنی بلاک اینجا خیلیا حرف از تنها پریدن با یه نفر میزنن اما ... با صد نفر تو پی وی دارن حرف میزنن ... اینجا ... همه میخوان تو چشم باشن نقش بازی میکنند ... اینجا دنیای شکست خورد هاست ※(ضد عشق) ※
♡ دلم داغون ♡ ✧ توام با اون ✧ ♥ زيره بارون ♥ ♡ رفتی آروم ♡ ✧ سرت گرمو ✧ ♥ تنم سردو ♥ ♡ لبات خندون ♡ ✧ چشام گريون ✧ ♥ دلت قرص ♥ ♡ دلم ويرون ♡ ✧ چه حاليم ✧ ♥ زیر بارون ♥ ♡ فرشتم شــد ♡ ✧ واسم ویرون ✧
من ايـــنم یه دختــــر شــايد حجاب موهامــو نداشته باشم ولی حجاب چشامـو دارم ... شايــد مانــتوم کــوتاه باشه ولے شـــعورم بالاســـت ... ابــروهامــم برمی دارم ولــی مرامــم ســــــرِ جاشــه ... ســرم پايــينه نه واسـه دلل شکســـتم کــه ديـگه نـــایی واســش نمونــده و از همــه خـورده ... ســـرم پايـينه واسـه نگــاه های کثــیف آدمـــــا ... هـــــــــه آدم ...؟ خدايـــا حواست هســـت؟ نســــل آدمــات داره منـقرض میشه ...
امــشب یــکـم دلم گــرفت ... واســه چیــزایــی که شـنــیدم و فــهمـیدم نبایــــد با خیــیلیا خــیلی جور باشم ... دلـــم گرفـت... واســه ایـــنکه دنــیــا تـــوش آدم نـداره ... با هـــرکس خوب بودم جـــوره دیـــگه برداشـــت کرد ... اره ... دلــم گرفــت ... خیلی ... و یــه چـیز فـهمــیدم ... تــنـهایــی شـرف دارد ... به هــم صحبت شدن با کسایی که فــقط ادعای خوب بودن دارند ...
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم